![]() |
تسبيح و تحميد موجودات
يكى از حرفهايى كه قرآن روى آن تكيه كرده است مسالهتسبيح موجودات و تحميد موجودات-هر دو-است.قرآن در بعضىاز بيانات خودش مىگويد تمام ذرات وجود،خدا را تسبيح مىكنند وحمد مىكنند،يعنى طبق منطق قرآن مثلا چوب و فلز،خدا را تسبيحمىكنند،ذرات هوا تسبيح گوى خدا هستند،هر ملكول از ملكولهاىآب و هر ذره از ذرات اتمى و هر ذره كوچكتر از اتم خدا را تسبيحمىكند.
حال ما اول بايد ببينيم اصلا قرآن چنين حرفى را مىزند يانمىزند.ابتدا آيات را مىخوانيم، بعد ببينيم بشر به حسب عقل وفهم و عرفان خودش چقدر توانسته خود را به اين منطق قرآن نزديككند.پس ما دو مرحله داريم:يكى اينكه آيا قرآن چنين مطلبى رابيان كرده يا نكرده است،دوم اينكه بشر در تلاش و تكاپوى خودشچقدر خود را به اين حقيقت نزديك كرده است.
قرآن اين مطلب را با عبارات مختلف در جاهاى مختلفگفته است.من مقدارى را كه در نظر دارم و حفظ هستم برايتانعرض مىكنم.يكى در سوره بنى اسرائيل است كه شايد از همه جاعامتر و صريحتر بيان فرموده است،مىفرمايد: «و ان من شىء الايسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم» (1) هيچ چيزى نيست(«ان من شىء» يعنى«ما من شىء»)چيزى نيست مگر آنكه خدارا تسبيح مىكند،تسبيح مقرون به حمد،ولى شما تسبيح آنها رانمىفهميد،يعنى نگو من گوشم را كه پاى اين چوب يا درختمىگذارم نمىشنوم كه او خدا را تسبيح مىكند، همين طور ذرات بدنخودم.طبق گفته قرآن هر سلول از سلولهاى پوست و گوشت واستخوان و خون من و هر مويى از موهاى بدن من دائما در تسبيح حقتعالى است،در حالى كه من نمىشنوم.قرآن مىگويد بله،شمانمىشنويد،و بلكه«نمىفهميد»تعبير مىكند، نمىگويد«لا تسمعون»،مىگويد: «و لكن لا تفقهون» و ميان ايندو فرق است.
اگر«لا تسمعون»باشد[يعنى]ممكن است ما بفهميم چنينچيزى هست ولى نمىشنويم،مثل اينكه ما الآن مىفهميم كه دراين فضا امواج راديويى از ايستگاههاى مختلف راديويى دنيا هستولى نمىشنويم.اما قرآن مىگويد«ولى اين مطلب را نمىفهميد»،نه تنها نمىشنويد، بلكه نمىفهميد،فهم نمىكنيد،هنوز فهمتان كوتاهاست.
فرق ميان تسبيح و حمد
قبل از اينكه به آيات ديگر بپردازم،فرق ميان«تسبيح»و«حمد»را عرض كنم كه مىفرمايد: «الا يسبح بحمده» .چونتسبيح و حمد كار ماست اقلا بفهميم وقتى در نماز مىگوييم«سبحانربى العظيم و بحمده»كه خلاصهاش اين است«تسبيح پروردگارعظيم مىكنم و حمد پروردگار عظيم»يا مىگوييم:«سبحان ربىالاعلى و بحمده»يعنى تسبيح مىكنم پروردگار برتر را و حمد مىكنماو را،«تسبيح مىكنم»يعنى چه؟و«حمد مىكنم»يعنى چه؟
ثناى خدا به دو شكل است:يكى تسبيح و ديگرى تحميد.
تسبيح يعنى تنزيه،يعنى خدا را از آنچه كه ذات او مبراست منزهكردن،و برتر دانستن او از آنچه كه شان مخلوقين است،از آنچه كهحاكى از نوعى نقص و ناتوانى و نارسايى است.اصلا كلمه«سبحان»معنايش اين است كه من او را تسبيح و تنزيه مىكنم ازاينكه به چشم ديده شود، با دست لمس شود،او را جسم بدانم وبگويم در جايى قرار گرفته است،او را محتاج و نيازمند بدانم به هرچيزى از جمله به عبادت خودم،خير،او منزه است از نياز و احتياج،تنزيه مىكنم او را از اينكه به او نسبت ظلم و ستم بدهم،براى اوشريكى قائل باشم،او را مركب و داراى اجزاء بدانم،بگويم از چهدرستشده و از كجا آمده است.پس تسبيح يعنى يك سلسلهچيزهايى را كه من مىفهمم كه خدا از اينها برتر و بالاتر است،باكلمه«سبحان»از او نفى مىكنم. ثناى الهى نظير اقرار به توحيد است كه مجموع نفى و اثباتاست،وقتى مىگوييم«لا اله الا الله»نفى مىكنيم معبوديت غير را واثبات مىكنيم ذات او را.ثناى الهى هم هميشه نفى است و اثبات،نفىاش همين است:منزه است از...،ولى«حمد»توصيفپروردگار است به صفات اثباتى، او را ستايش مىكنم كه همه نعمتهااز اوست،همه كمالات از اوست و به او بر مىگردد،او به هر چيزىداناست: «بكل شىء عليم» ،بر هر چيزى تواناست: «و هو علىكل شىء قدير» ،او سميع است،او بصير است،او حى است،اوقيوم است،او ملك است،او مؤمن است،مهيمن است، عزيزاست،جبار است،متكبر است (2) .اين صفات اثباتى.پس ما با يك«سبحان ربى العظيم و بحمده»،يا يك«سبحان ربى الاعلى وبحمده»يك دنيا نقص را به نظر مىآوريم و مىگوييم خداى ما ازاينها منزه است،و يك سلسله كمالات را[به نظر مىآوريم ومىگوييم]خداى ما داراى چنين صفاتى است.در نماز وقتى سورهتوحيد را مىخوانيم مىگوييم: «قل هو الله احد، الله الصمد،لم يلدو لم يولد و لم يكن له كفوا احد» هم صفات اثباتى در آن است وهم صفات سلبى.بعد مىگوييم:«كذلك الله ربى»چنان استپروردگار من،آن صفات كمالى اثباتى را دارد و من او را به آنصفات ستايش و حمد مىكنم.نقصى در او نيست،اينكه فرزندداشته باشد، فرزند چيزى باشد،مثل و مانند داشته باشد،در اونيست«كذلك الله ربى».
قرآن مىگويد اين كار تسبيح و تحميد كه شما در اين شعور ظاهرى و انسانى تان بايد آن را با تعليمات انبياء ياد بگيريد و با ارادهو اختيار خودتان انجام دهيد،تمام ذرات عالم وجود،خدا را تسبيحمىكنند و حمد مىكنند.اين يك آيه از آيات قرآن[راجع به تسبيح وتحميد موجودات].
همچنين ما در قرآن پنجسوره داريم-بلكه با سوره «سبحاسم» به اعتبارى شش سوره داريم-كه با تسبيح شروع مىشوند واينها را«مسبحات»مىگويند.سوره حديد اين طور شروع مىشود:
«سبح لله ما فى السموات و الارض» هر چه در آسمانها و زمين استخدا را تسبيح مىكند.
سوره حشر و سوره صف به اين شكل شروع مىشود: «سبحلله ما فى السموات و ما فى الارض» .در اينجا كلمه«ما»تكرار شدهاست.باز مفاد همان است:هر چه در آسمانهاست و هر چه-نه هركه-در زمين استخدا را تسبيح كرده است.
سوره جمعه و سوره تغابن[اينطور شروع مىشوند:] «يسبحلله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم» .
«سبح اسم» نيز امر به تسبيح است.
در اين پنجسوره[فعل تسبيح را]در سه مورد به صورتماضى و در دو مورد به صورت مضارع ذكر مىكند ولى با كلمه«ما»:
«هر چه»در آسمانها و زمين استخدا را تسبيح مىكند.اما قرآنمىگويد[همه موجودات خدا را سجود مىكنند]آن حقيقتسجود،كه اين سجود شما نمايندهاى و نمايشگرى از آن است.ما كه سجودمىكنيم عمل ما نمايشگر خضوع ماست.قرآن مىگويد همه موجوداتخدا را سجود مىكنند،خورشيد و ماه و ستاره هم خدا را سجودمىكنند،ولى البته معلوم است مقصود اين نيست كه مثلا خورشيد هم يك پيشانى دارد و پيشانىاش را روى خاك مىگذارد،نه،اينعمل شما كه نمايشگر منتهاى خضوع است (3) براى اين است كهروحتان خضوع پيدا كند.پس ما يك چنين آياتى در قرآن داريمكه در آنها تعبير«سبح»يا«يسبح»به كار رفته است.
بعضى آيات ديگر داريم كه در آن آيات مطلب به شكلديگرى بيان شده است،مثلا بيان شده كه جمادات يا نباتات و ياحيوانات با فلان مقام مقدس معنوى الهى در تسبيح و حمد خداهماهنگى مىكردند.قرآن در سوره مباركه«ص»درباره داوود پيغمبرچنين مىگويد: «و اذكر عبدنا داوود ذ الايد انه اواب» (4) ياد كن بندهما داوود نيرومند را،او بسيار بازگشت كننده به خدا بود،يعنى از غيرخدا بريده و به خدا پيوسته بود (5) .
بعد مىگويد: «انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى والاشراق،و الطير محشورة كل له اواب» كوهها را مسخر كرده بود،هرصبحگاهان و شامگاهان كه داوود خداى خودش را تسبيح مىكرد،كوهها و مرغها با داوود هم آواز بودند و تسبيح خدا مىگفتند.اين همآيات ديگرى به اين مضمون.
از جمله[آيات مذكور]همين آيات[سوره نور است]كه بازنظيرش در قرآن هست.در اينجا مخاطب شخص پيغمبر اكرم است،مىفرمايد: «الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض» آيانديدى (6) ؟«هر كه در زمين است»را هم اختصاص به مؤمنين نمىدهد:
اى پيغمبر!آيا تسبيح مرغان را در حالى كه در اوج آسمان صفكشيدهاند نديدى؟بالاتر اينكه بعد مىگويد: «كل قد علم صلاتهو تسبيحه» هر كدام از اينها-كوهها،درختها،مرغها،انسانها و هرموجودى كه تسبيح مىكند-به تسبيح خود آگاه است،به نماز خودآگاه است.عجيب اين است كه اين امر را تعبير به«نماز»مىكند.
گفتيم يك جا تعبير به«تسبيح»و«حمد»مىكند و يك جا تعبيربه«سجود»مىكند،اينجا اصلا تعبير به«صلاة»كرده است،گواينكه بعضى مفسرين گفتهاند مقصود از«صلاة»دعاست ولى هماننماز است،روح نماز هم دعاست.خود قرآن تعبير به«صلاة»كردهاست:اينها نماز دارند و به نماز خودشان آگاهند و خداى آنها همبه كار آنها آگاه است.
بنابراين ما چنين آياتى در قرآن داريم و نبايد اول برويمببينيم كه آيا مىتوانيم معنى بكنيم كه مقصود از مثلا تسبيح چيست.
نه،قرآن چنين مطلبى مىگويد كه تمام ذرات عالم هستى خدا راتسبيح مىكنند و حمد مىكنند،و به ما هم مىگويد:ولى شما اى مردمفهم نمىكنيد اما چنين چيزى وجود دارد. البته خدا هم كه اينمطلب را بيان كرده نخواسته يك معمايى را كه هيچ وقت بشر به هيچشكل آن را حل نمىكند بيان كرده باشد،قرآن اين را مىگويد براىاينكه ما تلاش كنيم تا به اين حقيقت برسيم و اين حقيقت را به اندازهظرفيتخودمان كشف كنيم.
گفتيم مرحله دوم اين است كه ببينيم تلاشى كه افراد بشربعد از اين راهنمايى قرآن،در اين راه كردهاند چه بوده و در واقع اينآيات را چگونه خواستهاند تفسير كنند.اين سلسله آيات در قرآنمجموعا دو گونه تفسير شده است كه ما مىتوانيم اين دو گونه را«حكيمانه»و«عارفانه»بناميم.بعضى اين آيات را حكيمانه تفسيركردهاند و گفتهاند مقصود قرآن از اينكه مىگويد هر چيزى خدا راتسبيح مىكند و حمد مىكند،تسبيح«تكوينى»و به«زبان حال»
است.ما يك«زبان حال»داريم و يك«زبان قال».زبان حال ايناست كه يك موجودى مثلا يك انسان حالتى پيدا مىكند كه بااينكه دهانش بسته است اما وضعش دارد با آدم حرف مىزند. مثلاشما دو نفر در خيابان ايستادهايد و با همديگر صحبت مىكنيد،يكوقتشخص مفلوكى با يك قيافه ژندهاى مىآيد در مقابل شما دو نفرمىايستد و گردنش را كج مىكند،حالتش نشان مىدهد كه[مىگويد]من نيازمندم،به من كمك كنيد.اين را«زبان حال»
مىگويند.ولى يك وقت كسى مىآيد به زبان مىآورد كه كمكىبه من بكنيد،اين مىشود«زبان قال».بنابراين خيلى اوقات حالتبيرون انسان از ضمير انسان خبر مىدهد، چنانكه مىگويند«رنگرخسار خبر مىدهد از سر ضمير».چگونه خبر مىدهد؟حرف كهنمىزند،دلالت مىكند.انسان خيلى حرفها را به زبان بى زبانىمىزند.شايد افراد انسان با يكديگر كه برخورد مىكنند بيش ازمقدارى كه با زبان ظاهر با هم حرف مىزنند،به زبان بىزبانى با همديگر حرف مىزنند و خودشان را به يكديگر معرفى مىكنند.
من در يكى از كتابهايم(مساله حجاب)نوشتهام كه بعضىاز لباسها و بعضى از ژستها زبان دار است.آدمى كه وقتى راه مىرودبادى به غبغب مىاندازد،صدايش را كلفت مىكند و پايش را محكمبه زمين مىكوبد در واقع مىخواهد به ديگران بگويد:دور باش،از منبترس.همچنين يك زن دو جور لباس مىپوشد:يك وقت طورىلباس مىپوشد و در خيابانها راه مىرود كه خود وضعش داد مىزند ومىگويد كه من عفيفم،كسى را نرسد كه طمع به من بدوزد، اصلاخود ژست و خود لباس مىگويد من چنينم و طبعا افرادى هم كهدنبال شكارى مىروند و مىخواهند ببينند كسى اهلش هستيا نه،سراغ آنها نمىروند (7) ،و يك وقت نقطه مقابل آن است:همان طور كه آنشخص طورى لباس مىپوشد كه مىگويد از من بترس،يك زن همممكن است طورى لباس بپوشد كه مىگويد بيا دنبال من،با زبانخودش حرف نمىزند ولى ژستش همه را دعوت مىكند كه بيا سراغمن و مرا تعقيب كن،من اينكاره هستم.اين را مىگويند«زبانحال».از مطلب خيلى خارج شديم.
حال بعضى گفتهاند اينكه قرآن مىگويد همه چيز خدا راتسبيح مىكند و حمد مىكند، مقصود به زبان حال است،چون همهاينها مخلوق خدا هستند و«مخلوق»خاصيتش اين است كه يكجنبه نقص دارد و يك جنبه كمال،جنبه نقص لازمه مخلوقيت استو جنبه كمال[از ناحيه خالق]،هر چه نقص دارد از ذات خودشاست و هر چه كمال دارد از خالقش(هر چه كمال در موجودات عالممىبينيد از او بدانيد)پس در واقع به زبان حال خالق خودش را توصيف وحمد مىكند،به زبان بىزبانى مىگويد:«بارك الله به آنكه مرا آفريد»،تسبيحش هم اين است كه مىگويد اگر نقصى در من مىبينى،اين نقصلازمه ذات من است،او از اين نقص منزه است.
البته در اينكه هر مخلوقى به زبان حال حامد و مسبح خالقخودش هستشكى نيست،حرف درستى است،مخلوقات به زبانتكوين،خدا را تسبيح و حمد مىكنند،و هر اثرى حمد گو وتسبيح گوى مؤثر خودش است.گلستان سعدى هم سعدى را حمدمىكند،يعنى به زبان حال مىگويد بارك الله به آنكه چنين اثرفوق العادهاى را ايجاد كرده،اگر نقصى هم در يك جا باشد مىگويدعالم الفاظ است و بيش از اين ديگر نمىتوانسته.ولى آيا قرآن كهمىگويد: «ان من شىء الا يسبح بحمده» نظرش به همين است؟
تفسير دوم-كه من آن را به تفسير«عارفانه»تعبير مىكنممىگويد حرف شما درست است كه موجودات به زبان حال مسبح وحامد پروردگارند،ولى قرآن بالاتر از اين را مىگويد،چون در ادامهآيه مىفرمايد: «و لكن لا تفقهون تسبيحهم» ولى اين تسبيح را شمانمىفهميد.تسبيح به زبان حال را همه مىفهمند.بعلاوه قرآنمىگويد«هيچ چيزى نيست مگر...»يعنى همه اشياء را مىگويد نه تنها عاقلها و ذى شعورها را،ولى ضمير را آنچنان بر مىگرداند كهگويى همه موجودات عالم عاقلند و شاعر،چون مىگويد: «و لكن لاتفقهون تسبيحهم» .«هم»در زبان عرب ضميرى است كه براىاشخاص مىآورند نه براى اشياء،و قرآن با اينكه سخنش دربارهاشياء است ضمير را ضمير اشخاص آورده،يعنى مىخواهد بگويد كههمه اشياء از يك نظر اشخاصند[و شعور دارند]،و در همين آيهاىكه خوانديم«مرغان»را هم اضافه كرده، اگر«مرغان»نمىبودمىگفتيم قرآن مىگويد«كسانى كه در آسمان و زمين هستند»،كسانى كه در آسماناند يعنى ملائكه و كسانى كه در زميناند يعنىانسانها،مقصود از انسانها هم انسانهاى مؤمن است«كل قد علمصلاته و تسبيحه»همه اينها به نماز و تسبيح خودشان آگاهند،مىگفتيم اين ديگر مانعى ندارد،انسانها و ملائكه به تسبيح خودشانآگاهند.ولى مىگويد«...و مرغان»،مرغان را هم داخل كردهاست،مرغ كه مسلم شعور انسان و شعور ملائكه را ندارد،پس معلوممىشود در عالم مرغان هم يك حسابى هست كه ما وارد نيستيم ونمىدانيم.
گفتيم تفسير اول تفسير حكيمانه است.حكيم ابو نصر فارابىكه يكى از حكماى بسيار بزرگ جهان اسلام است عبارت خيلىشيرينى-ظاهرا در كتاب فصوص-دارد.او همين مطلب را ولىبيشتر با موضوع«زبان حال»بيان كرده است،مىگويد:«صلتالسماء بدورانها و الارض برججانها و المطر بهطلانه»آسمان كهگردش مىكند،با گردش خود به درگاه الهى نماز مىبرد. گردشآسمان نماز آسمان است.زمين كه تكان مىخورد،تكان خوردن زميننماز زمين است. باران كه مىريزد،ريزش باران نماز باران است،چون روح و حقيقت نماز چيزى جز تسليم بودن در مقابل امر حق وخالصانه و مخلصانه امر او را اطاعت كردن نيست.مىگويد آسمانكه مىگردد و زمين كه تكان مىخورد و باران كه مىريزد همه اينهاامر پروردگارشان را اطاعت مىكنند،نماز آنها همين است.
ولى مولوى كه مرد عارفى است و مسائل را عارفانه تفسيرمىكند اين طور نمىگويد،مىگويد انسانهاى عادى[تسبيح و تحميدموجودات را]نمىفهمند،واقعا موجودات جهان خداى خودشان رامىفهمند و درك مىكنند و مىشناسند و تسبيح و حمد مىكنند،و اينرا مكرر و در جاهاى متعدد گفته است،اشعار معروفى است كهمرحوم حاج شيخ عباس قمى هم در مفاتيح نقل كرده است،مىگويد:
جمله ذرات عالم در نهان با تو مىگويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم
چون شما سوى جمادى مىرويد محرم جان خدادان كى شويد
در جاى ديگر شعرهاى خيلى عالىاى دارد كه متاسفانههمه آن را حفظ نيستم،مىگويد:
معنى«الله»گفت آن سيبويه يولهون فى الحوائج هم لديه
«الله»يعنى موجودى كه همه موجودات نياز خودشان رابه درگاه او مىبرند.بعد مىگويد خاك چنين،باد چنين،هواچنين،دريا چنين و صحرا چنين[و به اين شكل نياز خود رابه درگاه او مىبرند.]
بلكه جمله ماهيان در موجها×جمله پرندگان در اوجهاو خلاصه مىگويد ذرهاى در عالم نيست الا اينكه اينطوراست. حال آنها كه مىگويند واقعا غلغلهاى از تسبيح موجودات درذرات عالم هست مقصودشان چيست؟آيا مقصودشان اين است كهدر همين فضا الآن صدا پراكنده است-همين طور كه امواج راديوهست-ولى ما نمىشنويم؟نه،مقصودشان اين است كه هرموجودى و هر ذرهاى كه در اين عالم هست دو وجهه و دو رو دارد،يك رو به اين جهان دارد كه در اين رو مرده است،و يك رو به جهانديگر دارد،يك وجهه ملكوتى دارد كه در آن رو و در آن وجهه هرموجودى زنده و شاعر است.مىگويند مثلا چوبى كه شما مىبينيد،همه حقيقت آن را درك نمىكنيد.عميقترين علوم بشر،آنجا كه علمبشر به عمق اتمها هم راه پيدا مىكند، يك روى اين موجود را دركمىكند و آن«وجهه ملكى»اين موجود است،همين موجود يك«وجهه ملكوتى»دارد كه از دستحس و علم ظاهر بشر خارجاست.انسان بايد اهل دل و اهل معنا و اهل حقيقت بشود تا آن روىموجودات را هم درك كند.وقتى آن روى موجودات را درك كردمىبيند موجودات چگونه در آن رو همه دراك و هوشيار و عالم ومسبح و حامدند. داوود كه كوهها و مرغها با او تسبيح مىگفتند،نهاين است كه اگر ما كنار داوود بوديم صداى كوهها را مىشنيديم،مردم ديگر بودند و نمىشنيدند.داوود گوش ديگرى داشت كهبه باطن و ملكوت اشياء راه پيدا كرده بود و صداى ملكوت آنها رامىشنيد.اگر گوش باطن ما باز بشود ما هم مىشنويم،و خيال نكنيدكه اين يك مطلب به اصطلاح دورى است و فقط پيغمبرى بايدباشد،نه،لزومى ندارد حتى پيغمبر باشد.
شنيدهايد كه سنگريزه در كف مبارك پيغمبر اكرم تسبيحگفت.از جمله معجزات پيغمبر اكرم اين بود كه مشتى سنگريزه را به دست گرفتند و مردم ديدند سنگريزهها.در مشت پيغمبر تسبيح خدامىگويند.در اينجا معجزه پيغمبر اين نبود كه سنگريزه را به تسبيحدر آوردند،معجزه پيغمبر اين بود كه گوش افراد را باز كردند و آنهاصداى سنگريزه را شنيدند.آن سنگريزه هميشه تسبيح مىگفت،معجزه پيغمبر در شنواندن اين صدا به آن گوشها بود نه در به صدادر آوردن آن سنگريزهها.
حال من براى اينكه نشان دهم كه اين امور خيلى همفوق العاده نيستيك نمونه نزديك از كسى كه خيلى مورد اعتماد وايمان همه شما و ماست عرض مىكنم.
نظرات شما عزیزان:

